سالگشت مهندس بازرگان از سایت فرارو
سالگشت مهندس بازرگان از سایت فرارو
تقسیم عادلانه
تو هم سن سال پدر من هستی.
پسر تو درس می خواند و کار نمی کند،
من کار می کنم و درس نمی خوانم.
پدر من نه كار دارد،نه خانه،
تو هم كار داري ،هم خانه ، هم كار خانه؛
من در كارخانه ي تو كار مي كنم.
و در اين كارخانه همه چيز عادلانه تقسيم شده است:
سود آن براي تو،دود آن براي من.
من كار مي كنم، تو احتكار مي كني .
من بار مي كنم ، تو انبار مي كني.
من رنج مي برم، تو گنج مي بري.
من در كارخانه ي تو كار مي كنم.
و در اين جا هيچ فرقي بين من تو نيست :
وقتي كه من كار مي كنم،تو خسته مي شوي،
وقتي كه من خسته مي شوم، تو براي استراحت به شمال مي روي،
وقتي كه من بيمار مي شوم، تو براي معالجه به خارج مي روي.
من در كارخانه ي تو كار مي كنم.
و در اين جا همه كارها به نوبت است:
يك روز من كار مي كنم ،تو كار نمي كني،
روز ديگر تو كار نمي كني ،من كار مي كنم.
من در كارخانه ي تو كار مي كنم.
كارخانه ي تو خيلي بزرگ است.
اما كارخانه ي تو هر قدر هم بزرگ باشد،
از كارخانه خدا كه بزرگ تر نيست.
كارخانه خدا از همه ي كارخانه ها بزرگ تر است.
در كارخانه خدا همه ي كارها به نوبت است،
در كارخانه خدا همه چيز عادلانه تقسيم مي شود.
در كارخانه خدا، همه كار مي كنند.
در كارخانه خدا، حتي خدا هم كار مي كند.
((قيصر امين پور))
جمع
جمع را نمی فهمد!
به او در مدرسه
همیشه تفریق را یاد داده اند!
خدایا
عاقبت رهایی ام بخش از درد بی تفاوتی
آگاهم ساز از آنچه حق من است
نجاتم ده از آنچه اسیر دنیایم کرده
بمیرانم در راهی که خدمت خلق در آن باشد
نامه از دكتر علي شريعتي
ولتكن منكم امه يدعون الي الخير
این است که بسیار بوده اند مردان محبوبی که دین رابه دنیا داده اند ومقام و موقعیتی
راکه به نام خدا گرفته اند،به خريداران فروخته اند واز نردبان ايمان و اخلاص مردم بر بام
قدرت بالا رفته اند و از كنج محراب به گنج خواجه نقب زده اند ويا از قصر خاقان سر در
آورده اند واز پيش روي مردم برخاسته اند ودر پيشگاه دشمنان مردم زانو زده اند وسر
از سجده گاه خدا برداشته اند و در برابر خداوندان كمر به ركوع خم كرده اند و سر به
سجود آورده اند وبه هر حال بسيار رجال مشهور و تقوي وتقدس،علم و دين ،آزادي
و مردم كه اندك اندك ،يا ناگهان به اراده آگاه خويش ويا دسيسه و اغواي پنهانكاران
و اطرافيان ،راهشان را عوض كرده اند و قبله شان را تغيير داده اند و(خداحافظ،مردم )
گفته اند.
درود
درود بر تو اي بيداري!
درود بر تو اي پيروزي!
درود بر تو اي روز،كه نور درخشانت تاريكي زمين را در هم مي پيچد!
درو بر تو اي شب،كه با تاريكي ات،نور بهشت را نماياندي!
((جبران خليل جبران))
کلنگ
نمی دانم از کجا شروع کنم اما واقعا این کلنگ هم برای خود ماجرایی دارد .
راستی اگر گلنگ اختراع نمی شد چه چیز خانه را ویران می کرد ویا اصلا بهانه ای
برای افتتاح وشروع کار بود؟
با جنبه ویران کننده آن کاری نداریم به جنبه آبادانی و آغاز طرح که با کلنگ زدن به زمین
آغاز می شود کار داریم واقعا اگر کلنگ نمی بود آغاز طرحها چه رنگی داشت ،رسانه ها
نوید آغاز چه طرحی را می دادند ،مسئولین شهرها و استانها ودر سطح کشور برای افتتاح
آغاز طرحها برای چه رنج سفر رابه خود می دادند؟و چه چیز را به زمین می زدند حتما لودر
و بیل مکانیکی را که پیشرفته تر است را که نمی شود به زمین زد باید چیزی باشد تا در هوا
بچرخد وعکاسان ار ژست آن مسئول محترم عکس بگیرن ومسرور آن را بر زمین بکوبد و مردم
را بگذارند سر کار البته سر کاری وجود ندارد حتما زمین سفت است و اگر زمین خوب پیدا بشه
یک بار کلنگ زدن که هیچ صد بار آن را بر زمین می زدند تا حدی که بتوان در آن گندم کاشت
شکم عده ای راسیر کرد .
دنیای عجیبی است مردم در قفسها به جای قناری و مرغ عشق کلنگ نگه می دارند چون
هیچگاه صدای ضربه آن را بر زمین فراموش نخواهند کرد ((بابا مواظب باش تا تو سرت نخوره))
داستان کلنگ و طویله:
الا ای جسم تیز ای جسم جان سخت بیا تا کنی جمعی تو خوشبخت
ندانستی که ویرانی دگر نیست؟ چو بالا می روی ماییم سرمست
در این روستا حرف احداث طویله ست تویی در دست کدخدا امروز دربست
چو زد بر زمینت کد خدامان شدند خوشحال اهل روستامان
خران جفتک زدند،اسبان دویدند همه گاوان از سر مزرع رسیدند
زن کبلا مراد اسفند هوا کرد اوس رجب شلوار نوی خود به پا کرد
گرگان ده همه ماتم گرفتند همه کفتارها از ده برفتند
گاو ،مش غلام از شادیش پابه ماه شد زن اوستا مرادصاحب جفتي پسرشد
خلاصه هرکجا شادی به پا بود همه جا حرف،حرف افتتاح بود
چند سالی گذشت از ماجراها رسید بر روستا انواع بلاها
خران مردند کره خرها سررسیدند همه گاوان بی طویله سربریدند
قبر کد خدامان باستان شد ده ما عاقبت استان شد
مردمان از رویای خود بریدند عاقبت رمان افتتاح را ندیدند
باعرض معذرت مي دانم نقص بسيار داشت اما حرف دل بود


