دعاكنيم
حالا که داریم زندگی می کنیم به اجبار یا به دلخواه برای رسیدن به اون چیزی که تو ذهن ما هست
دست دعا بلند می کنیم و از خدایی که اونا تو چشمک زدن هر ستاره ، تو تلاطم موجهای دریا ، تو
اشعه های خورشید،توی هر خدا راشکر گفتن مرد کارگر...به یاد میاریم می خواهیم:
قوت بده به قدمهایی که دارن واسه مهربونی برداشته میشن، درمون کنه دستهای پینه بسته ای
كه واسه سیر کردن شکمهای گرسنه دارن از درد می سوزن،تداوم بده به فریادهایی که از گلوهای
خسته دارن واسه آزادی بلند میشن،توان بده به تن خسته مرد کشاورزی که آفت مزرعه اش را زده
تا دوباره بتونه امیدا تو مزرعه بکاره.
خدایا
پس از هر شب صبحی تو راهه
میدونم پس از هر درد درمونی هست
خدایا
اگه صبح نشه ؟ اگه دردامون درمون نشه؟ این زندگی به چه دردی می خوره؟!
خدایا
ببین، ببین دستهاي دعامون به سوی تو درازه.
هستم ،می خوام باشم،مي خوام حركت كنم و مي خوام پر بگیرم به سوی آسمون به سوی آزادی
خدایا
نابود بشن اون مغزهایی که جز اسارت و بندگی به هیچ چیز دیگه ای فکر نمی کنن
دور کن اون مرضی را که همش می گیم به من ربطی نداره ، آخه درد همه به همه مون ربط داره
هستم ، می خوام باشم ،می خوام زندگی کنم آزاد و رها تو آسمونی که خورشیدش واسه همه
است،هواش واسه همه تو جریانه و می خوام پروازشم واسه همه باشه تا پربگیریم بریم تو آسمون
نزدیک ابرا به تو نزدیکتر بشيم بگيم خدایا تورادوست داریم
پس آزادی را از ما مگیر. که قفس سزای مانیست ومیله های زندان سهم ما(البته اگر خود بخواهیم)
وشب آهسته فرا می رسد ومن وستاره هایت به سخن در خواهیم آمد وروایتی دیگر را آغاز خواهیم کرد.
تا حرف دلی دیگر.